تازگی دارد این تَن و زندگی در آن جاریست
آبی است بر آتش جانم، مثل باران
و
نگاهی که از آن آتش میبارد.
روزهای بی تو
چه سراب سختی بود
دوست دارم سرم را در چشمه تن تو فرو کنم
و آنقدر از آن بنوشم که از حال بروم
بروم به گذشتهام تا این بار از تو زاده شوم
دوست دارم آبستن خیال تو باشد خاطراتم
دوست دارم درد مشترکی باشد میان من و تو
دردی عمیق
دردی که نمیشود به آن پشت کرد
دردی که نمیشود با انگشت نشان داد
چیزی شبیه قاب عکس روی دیوار باید باشد
تا برای همیشه بی پانوشت به آن خیره شویم
دردی که به سادگی باید گفت
دوستت دارم.